آهوی چشم تو دل شیران دین برد از جامی غزل 387

آهوی چشم تو دل شیران دین برد

1 آهوی چشم تو دل شیران دین برد آهو که دید کو دل شیران چنین برد

2 گردد ز تاب مهر تو رخشنده اختری هر پاره دل که آه به چرخ برین برد

3 واعظ که وصف خلد همی کرد و شرم داشت پیش لبت که نام می و انگبین برد

4 ندهند نیم جرعه به صد ساله زهد کیست کین قصه را به زاهد خلوت نشین برد

5 تابم پس از سجود رهت روی از صبا ترسم که خاک پای توام از جبین برد

6 آتش به هفت چرخ زند برق آه من گر نیم شعله زین جگر آتشین برد

7 جامی خیال خال تو با خود به خاک برد چون مور دانه یافت به زیر زمین برد

عکس نوشته
کامنت
comment