1 دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب از دیده و دل همی زدی آتش و آب
2 از بخت ستم باشد ، ای در خوشاب کامروز ترا نبینم ای دوست بخواب
1 تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب
2 ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب اندر شب هجر خویش روی تو بخواب
1 از حمله سمند تو ، ز آسیب نعال لرزان کند اجزای زمین از زلزال
2 وز هیبت تیغ تو عدو را مه و سال الماس رود بجای خون از قیفال
1 آمد رمضان بخیر مقدم دیشب بسلام خان اعظم
2 جمشید زمان سکندر وقت مقصود وجود نسل آدم