1 دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب از دیده و دل همی زدی آتش و آب
2 از بخت ستم باشد ، ای در خوشاب کامروز ترا نبینم ای دوست بخواب
1 یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
2 از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
1 گم بوده زتو جنت و کوثر یابد شاخ خرد از فکرت تو بر یابد
2 طبع از نکت تو گنج گوهر یابد جان از سخن تو جان دیگر یابد
1 میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار می کند پر حواصل بر سر عالم نثار
2 مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار