-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی بر سر ره چو دلستانم می رفت هوش از تن و طاقت از روانم می رفت
2 او می شد و چشمم ز پی اش می نگریست دیدم به دو چشم خود که جانم می رفت