دی که آن نازنین سخن می گفت از جامی غزل 216

دی که آن نازنین سخن می گفت

1 دی که آن نازنین سخن می گفت با رفیقان حدیث من می گفت

2 سوی من بود اشارت غمزه گر چه با دیگران سخن می گفت

3 نمک ریش دل فگاران بود هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت

4 صبحدم باد ازان شمایل خوب نکته ای چند در چمن می گفت

5 لطف آن قد ز سرو می پرسید وصف آن روی با سمن می گفت

6 پیش گل گاه ازان لطافت تن گاه ازان بوی پیرهن می گفت

7 بهر مرغان صبح جامی نیز حال شب های خویشتن می گفت

عکس نوشته
کامنت
comment