1 دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت بی اسب پیاده نغز و شیرین می رفت
2 شکر ز لبش پیل به بالا می ریخت وز مستی و بیخودی چو فرزین می رفت
1 خورشید رخت چون ز سر کوی برآید فریاد زن و مرد زهر سوی برآید
2 مه کاسته زانروی برآید که به خوبی هر شب نتواند که چو آن روی برآید
1 جهان مسخر حکم خدایگانی باد هزار سالت درملک زندگانی باد
2 چو آسمانت بر اجرام کامکاری هست چو اخترانت در ایام کامرانی باد
1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد