1 دی گفت مرا یکی که ای عهد شکن نه گفته بدی که می نخواهم خوردن
2 دل گفت بدین رسن فرو چه نشوی گر کون خری ز نخ زند گو میزن
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست