1 دی محتسب آمد به غم، تند نشست ماتم زده بود، دادمش شیشه به دست
2 بشکست و نیافت قصدم آن جاهل مست بایست که توبه شکند، شیشه شکست
1 ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست
2 مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست
1 خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
2 مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
1 عشق کو تا نو کنم با درد پیمانی درست از فغان در شهر نگذارم گریبانی درست
2 با وجود آن که عشق آورد صد داروی تلخ بهر درد ما نشد اسباب درمانی درست