دی مرا عاشقکی گفت غزل از انوری ابیوردی مقطع 366

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

دی مرا عاشقکی گفت غزل می‌گویی

1 دی مرا عاشقکی گفت غزل می‌گویی گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم

2 گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم

3 غزل و مدح و هجا هرسه بدان می‌گفتم که مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم

4 این یکی شب همه شب در غم و اندیشهٔ آن کز کجا وز که و چون کسب کنم پنج درم

5 وان دگر روز همه روز در آن محنت و بند که کند وصف لب چون شکر و زلف به خم

6 وان سه دیگر چو سگ خسته تسلیش بدان که زبونی به کف آرم که ازو آید کم

7 چون خدا این سه سگ گرسنه را حاشاکم باز کرد از سر من بندهٔ عاجز به کرم

8 غزل و مدح و هجا گویم یارب زنهار بس که با نفس جفا کردم و با عقل ستم

9 انوری لاف زدن سیرت مردان نبود چون زدی باری مردانه بیفشار قدم

10 گوشه‌ای گیر و سر راه نجاتی بطلب که نه بس دیر سر آید به تو بر این دو سه دم

عکس نوشته
کامنت
comment