1 دی کرد وداع بر جناح سفرم تا دست فراق کرد زیر و زبرم
2 او میشد و جان نعره همی زد ز پیاش آهسته ترک تاز که من بر اثرم
1 مکن ای دل که عشق کار تو نیست بار خود را ببر که بار تو نیست
2 مردی از عشق و در غم دگری گرچه این هم به اختیار تو نیست
1 عشق تو بیروی تو درد دلیست مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
2 بیتو در هر خانه دستی بر سریست وز تو در هر کوی پایی در گلیست
1 زلفت چو به دلبری درآمد بس کس که ز جان و دل برآمد
2 هم رایت خوشدلی نگون شد هم دولت بیغمی سر آمد