1 دی حاسد کم موی ز اشعار افاضل میخواند قصاید چه مسجع چه مرصع
2 گفتم که کند باب هنر قرع بدینسان برداشت به دعوی سر و گفتا أنا اقرع
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان