عزیزش دار چون گل هرچه از مشتاق اصفهانی غزل 119

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

عزیزش دار چون گل هرچه در چشم تو خار آید

1 عزیزش دار چون گل هرچه در چشم تو خار آید بجای خویش اگر سنگست اگر گوهر بکار آید

2 چه حاصل گر برون آید ز صد گرداب آن کشتی که در گل می‌نشیند از میان تا برکنار آید

3 بود کشت محبت را چه خاک تلخ حیرانم که گر کارند آنجا نیشکر حنظل ببار آید

4 من آن مرغم که سر در زیربال و پرزدل گیری برون نارم رود گر صد خزان و صد بهار آید

5 ز شوق ناوکش خون شد دلم ای بخت امدادی که ترکش بسته بهر صیدم آن عاشق شکار آید

6 فغان از شوقت ای گل کز تن آید گر برون جانم محالست اینکه از جانم برون این خارخار آید

7 خطت گر سر زد و شور من افزون شد عجب نبود شود دیوانه‌تر دیوانه چون فصل بهار آید

8 کند گر باده با این سرگرانی در قدح ساقی به لب مشتاق جانم دانم از رنج خمار آید

عکس نوشته
کامنت
comment