- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عزیزش دار چون گل هرچه در چشم تو خار آید بجای خویش اگر سنگست اگر گوهر بکار آید
2 چه حاصل گر برون آید ز صد گرداب آن کشتی که در گل مینشیند از میان تا برکنار آید
3 بود کشت محبت را چه خاک تلخ حیرانم که گر کارند آنجا نیشکر حنظل ببار آید
4 من آن مرغم که سر در زیربال و پرزدل گیری برون نارم رود گر صد خزان و صد بهار آید
5 ز شوق ناوکش خون شد دلم ای بخت امدادی که ترکش بسته بهر صیدم آن عاشق شکار آید
6 فغان از شوقت ای گل کز تن آید گر برون جانم محالست اینکه از جانم برون این خارخار آید
7 خطت گر سر زد و شور من افزون شد عجب نبود شود دیوانهتر دیوانه چون فصل بهار آید
8 کند گر باده با این سرگرانی در قدح ساقی به لب مشتاق جانم دانم از رنج خمار آید