1 با عشق بتان چو اوفتادت سروکار خورشید شود همان بشادی بیدار
2 از دولت و از روز بهی دل بردار عاشق نبود روز بد و دولت یار
1 بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
2 شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار
1 ایام درشت رام تاج الملکست جان ابدی بنام تاج الملکست
2 آرام جهان قوام تاج الملکست گردنده فلک غلام تاج الملکست
1 بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم
2 مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم