-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سحر که صوفی صبح از نشیمن ابداع فکند بر کتف کوه طیلسان شعاع
2 صفای کاسه می برفروخت بزم طرب نوای نغمه نی برگرفت راه سماع
3 درآمد از درم آن مه گشاده و بسته زبان به ذکر فراق و میان به عزم وداع
4 چه گفت، گفت کزان پیش کز سعادت وصل فلک جدا کندت از نحوست اوضاع
5 تمتعی ز من و وصل من بگیر ومکن متاع دولت وصلم بدل به هیچ متاع
6 زهرچه هست به من صلح کن که ملک دو کون نمیکند بر صاحبدلان کرای نزاع
7 درین مغاره وحشت منم تو را مونس درین سرای مضرت منم تو را نفاع
8 هنوز داشت سخن در دهان که بر سر پای نشست و خاست که تخفیف کردنیست صداع
9 زدم به دامن او دست مسئلت گفتا مباش جامی ازین خاستن مرا مناع
10 که بسته ام کمر جهد برمیان که کنم سفر به خیر بلاد و گذر به فخر بقاع
11 بلاد من لتدانیه مقلتی تدمع بقاع من لتلاقیه مهجتی تلتاع
12 جهانیان همه در طوق طاعت اویند چه بندگان مطیع و چه خسروان مطاع
13 سلام من لجاء الخلق بالدعاء الیه علی منازله کلما دعا من داع