1 سحر از شوق جانان مست و مدهوش رسانیدم همی دستم به گیسوش
2 ز بوی عطر زلف یار فایز دو دستم تا قیامت می دهد بوش
1 شب آمد تا شب وصلم دهد یاد دهد خاک وجودم جمله بر باد
2 یقین میسوخت فایز ز آتش دل نمیکردش گر آب دیده امداد
1 برو قاصد که در رفتن ثوابست به تعجیلی برو حالم خرابست
2 به تعجیلی برو در پیش دلبر بگو فایز دمادم در عذابست
1 به دست آن بت طاووس زیبا میان عاشقان شد فتنه برپا
2 دل فایز همیشه در هراس است که ما کشته شویم و یار رسوا