-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبان تیره به سر وقت چشم جادویش چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش
2 یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش یکی دویده به دنبال چشم آهویش
3 یکی سپرده تن سخت را به هجرانش یکی نهاده سر بخت را بر ایوانش
4 یکی به غایت حسرت ز لعل میگونش یکی به عالم حیرت ز روی نیکویش
5 یکی به حال پریشان ز موی پیچانش یکی بر آتش سوزان ز تابش رویش
6 به یک تجلی رخسار او جهان میسوخت اگر حجاب نمیشد نقاب گیسویش
7 من از عدم به همین مژده آمدم به وجود که هم بمیرم و هم زنده گردم از بویش
8 فغان که تا خط سبز از رخش هویدا شد گریختند حریفان سفله از کویش
9 چه کامی از لب شیرین رسید خسرو را که پارهٔ جگرش پاره کرد پهلویش
10 به غیر شاه فروغی کسی نمیبینم که داد من بستاند ز خال هندویش
11 جهان گشای عدوبند ناصرالدین شاه که آسمان همه دم بوسه زد به بازویش