-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب تیره وره سخت، چنین سست چرایی بشتاب اگر بر اثر ناقه ی مایی
2 زاندیشه ی رهزن بود این راهبران را در دست نه شمعی و نه بر ناقه درایی
3 رهبر ز پس قافله و راهرو از پیش تا عقل نماند نرسد عشق بجایی
4 فردا که سر از خاک برآرند خلایق ترسم نتواند که برد راه بجایی
5 آن پا که نپیموده رهی بر سر کویی وان سر که نیاسوده دمی بر کف پایی
6 گر درد بود هست دوا، دکه ی عطار باز است و یکی نیست خریدار دوایی
7 بر هر که ستم رفت بباید کرمی کرد غم نیست اگر دید نشاط از تو جفایی