1 دف زن صنمی که سوختم در تف او با آتش من همی نسازد خف او
2 تا ماند دلم چون دف او در کف او نالنده ترم در کف او از دف او
1 گر نه بر آن روی چو دیباستی عاشقی و عشق نه زیباستی
2 دیبه اگر روی تو را ماندی بس دل من عاشق دیباستی
1 نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب
2 شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت مرا غریب بماندند و کرد رای غروب
1 ننویسی جواب نامه من نامه من نیرزدت به جواب
2 ای عجب فضل تو روا دارد کز لب تشنه بار گیرد آب