-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دادی ز لطف خوی مرا با وصال خویش وانگه نهفتی از نظر من جمال خویش
2 شکر خدا که می نتوانی که یک نفس پیوند خاطرم ببری از خیال خویش
3 بیرون خرام مست و سرانداز هر طرف سرهای سروران بنگر پایمال خویش
4 دیوانه توام دگران را به سنگ زن در شور کن مرا پی دفع ملال خویش
5 گر باغبان ز لطف قدت یافتی نشان بر جویبار دیده نشاندی نهال خویش
6 داری دریغ تیغ خود از عاشقان، مباش بر تشنگان بخیل به آب زلال خویش
7 گفتی که چیست حال تو جامی خدای را بنشین دمی که با تو کنم شرح حال خویش