- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بس بر سر خیال آن گل رخسار میگردد به سرگر مشت خاری میزنم گلزار میگردد
2 مشو غافل ز چرب و نرمی گردون بزمآرا که آخر شمع مومی، نخل آتشبار میگردد
3 نمیدانم چهها دیده است دل از گوشهٔ چشمش که دایم در قفای مردم بیمار میگردد
4 به قلب سبحه گردان چون نظر کردم خبر گشتم که در تسبیح ذکر و در دلش دینار میگردد
5 پریشان ساز اول خویش را آن گاه عزت بین که گل چون شد پریشان بر سر دستار میگردد
6 چرا یاد تو در دلها نبخشد جان که تصویرت اگر در خواب مخمل بگذرد بیدار میگردد
7 چو [مرغی] نیم بسمل شد در او آرام کی باشد سر منصور از بیطاقتی بر دار میگردد
8 چو نی تا عشق، بی برگ و نوایم کرد دانستم که آخر استخوانم ساز موسیقار میگردد
9 چه غم داری سعیدا گر ز پا افتادهای امروز که فردا دستگیرت خواجهٔ احرار میگردد