ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته از حزین لاهیجی غزل 766

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته احوالم

1 ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته احوالم گشاید جوی خون از دیدهٔ آیینه، تمثالم

2 ز تاثیر گرفتاری، تبی در استخوان دارم که می سوزد در و بام قفس را سودن بالم

3 مگر آید ز فیض همّت آزادگان کاری به دام افتادهٔ این رشته های سست آمالم

4 ز بی پروایی نازآفرین سرو سرافرازی درین بستان سرا چون سبزهٔ خوابیده پا مالم

5 حزین از آشیان آواره ام شاید مگر ریزد به بسمل گاه او گرد غریبی از پر و بالم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر