1 هنگامه ی ناز، تا بکی ساز دهی؟! بر اهل نیاز، جلوه ی ناز دهی؟!
2 گیری بفسون، گر ندهد کس بتو دل ور دل دهدت، خون کنی و باز دهی!
1 قاصدا، نامهای از کوی فلانی به من آر یعنی از یار من آن نامه که دانی به من آر
2 نامهٔ من ببر، اما به رقیبان منمای؛ گر توانی بدهش، ور نتوانی به من آر!
1 یارم ز وفا چو دست گیرد از دست من آنچه هست گیرد
2 صیاد کسی است کو تواند صیدی که ز دام جست گیرد
1 اگر نه احتراز از شادی اغیار میکردم به هرکس میرسیدم، شکوهای از یار میکردم
2 ز من، بیرحمیات کس نشنود؛ چون پیش ازین مردم تو را بیرحم میگفتند و، من انکار میکردم!