کمان ناز به زه نازنین از محتشم کاشانی غزل 207

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد

1 کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد شکار دوست بت آدمی شکار من آمد

2 جهان دل و جان می‌رود به باد که دیگر جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد

3 چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید سوار رخش برون رانده از غبار من آمد

4 شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان فکنده زلزله در جان بی‌قرار من آمد

5 سترده داد بلاکار زاریان بلا را به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد

6 ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت سر از خمار گران مست پر خمار من آمد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر