1 بی گریه، بود دیده چو بی باده ایاغ از شبنم خون تازه نماید گل داغ
2 چون گریه شود تمام، چشمم سوزد روغن چو نماند، آتش افتد به چراغ
1 داغ دلم گلی ز گلستان آتش است شور محبتم نمک خوان آتش است
2 هان ای فرشته بر سر خاک شهید عشق ننهی قدم دلیر، که طوفان آتش است
1 تا آفت غم لازمه طبع شراب است می بوی خوش و ساغر ما چشم خراب است
2 چون نشکندم دل، که ز پوشیدن رویت آن را که شکستی نرسد، طرف نقاب است
1 تا به نظّاره بت، چشم برهمن بازست به تماشای جمالت مژه من بازست
2 پیش مرغان گرفتار، خموشی کفرست لب نبندم ز فغان تا ره شیون بازست