-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فریاد که از عاشق مسکین که تو داری سر می کشد آن طرّهٔ مشکین که تو داری
2 در طاعت عشق تو، صنمخانه نشینم کافرکند این ملّت اوا آیین که تو داری؟
3 چون شمعِ فروزنده، ز فانوس عیان است در پیرهن، آن ساعد سیمین که تو داری
4 دشنامی، اگر تلخ برآید ز زبانت شیرین کندش، آن لب شیرین که تو داری
5 در زیر سر خواب گران تو بود زلف فریاد ازین نرمی بالین که تو داری
6 تهمت به حنا بسته ای و سختی دوران افشرده دل، آن دست نگارین که تو داری
7 در می کشد و چاک زند خرقهٔ ما را چون گل به بر، این حلهٔ رنگین که تو داری
8 در هالهٔ خط، روی تو از طالع حسن است سعد است قران مه و پروین که تو داری
9 چون شمع، لبت سوخت حزین ، از نفس گرم ای خسته، ندانم چه تن است این که تو داری