فریاد که از عاشق مسکین از حزین لاهیجی غزل 940

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

فریاد که از عاشق مسکین که تو داری

1 فریاد که از عاشق مسکین که تو داری سر می کشد آن طرّهٔ مشکین که تو داری

2 در طاعت عشق تو، صنمخانه نشینم کافرکند این ملّت اوا آیین که تو داری؟

3 چون شمعِ فروزنده، ز فانوس عیان است در پیرهن، آن ساعد سیمین که تو داری

4 دشنامی، اگر تلخ برآید ز زبانت شیرین کندش، آن لب شیرین که تو داری

5 در زیر سر خواب گران تو بود زلف فریاد ازین نرمی بالین که تو داری

6 تهمت به حنا بسته ای و سختی دوران افشرده دل، آن دست نگارین که تو داری

7 در می کشد و چاک زند خرقهٔ ما را چون گل به بر، این حلهٔ رنگین که تو داری

8 در هالهٔ خط، روی تو از طالع حسن است سعد است قران مه و پروین که تو داری

9 چون شمع، لبت سوخت حزین ، از نفس گرم ای خسته، ندانم چه تن است این که تو داری

عکس نوشته
کامنت
comment