1 ای خلق جهان به جملگی بشتابید باشد که همه سی و دو را دریابید
2 تقلیدروان محو شدند همچو مطر بگرفت جهان «فضل » و شما در خوابید
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
1 خون ببار از مژه ای دیده! که دلدار برفت مونس جان و قرار دل بیمار برفت
2 گرچه باشد همه کس را دل آزرده ز درد درد من این که مرا یار دل آزار برفت
1 بهار آمد بهار آمد بهارِ سبزپوش آمد رها کن فکر خام ای دل که می در خُم به جوش آمد
2 لب ساقی و جام مل، میان باغ و فصل گل غنیمت دان که از غیبم سحرگاه این به گوش آمد