1 ای خامه ورق چون به مداد آرائی آرای به مدح ملک بطحائی
2 شاهی که کند در صفت نور رخش هر بیضهای از زاغ قلم بیضائی
1 ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
2 کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
1 نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب
2 کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب
1 این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
2 این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره آن روی زیبا کردهام