جان و دل پیوند کن با یار بی مانند از جامی غزل 267

جامی

جامی

جامی

جان و دل پیوند کن با یار بی مانند خویش

1 جان و دل پیوند کن با یار بی مانند خویش هرچه غیر از عشق او بند است بگسل بند خویش

2 او به ذات خود غنی مطلق آمد لیک هست در ظهور این غنا محتاج حاجتمند خویش

3 زاهد از نظاره خوبان مرا سوگند داد جلوه گر زیشان تویی چون نشکنم سوگند خویش

4 هیچ چیزی نیست پیش دیده عارف حجاب اوبه عشق توست مشعوف زن و فرزند خویش

5 عالمی راگوش عقل و هوش برگفتار توست مهر خاموشی گشا از لعل شکر خند خویش

6 ناصح مشفق دهد پندم که ترک عشق گوی روی بنما تا کشد شرمندگی از پند خویش

7 یار بی مانند ما فرد است جامی از دو کون فرد شو تا بر خوری از یار بی مانند خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر