- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وصل میخواست دل و کار به هجر تو کشید از گلستان وفا جز گل حرمان ندمید
2 هرکه یوسف به زر ناسره در مصر فروخت گر بها جان کندش پس نتوان که خرید
3 گنج بیرنج میسر نشود گل بیخار گر که با گنج بود مار که باید طلبید
4 برو ای عقل که بیعشق نشستن نتوان به برای تیغ که از دوست نخواهیم برید
5 گر جهان آینه گردند نبیند جز یار هرکه در آینهٔ دل رخ زیبای تو دید
6 وصف از شکر و حلوا نتواند گفتن هرکه از آن لب شیرین سخن تلخ شنید
7 دوش چون جان به لبم بود لب او همه شب امشب از حسرت آن لعل به لب جان برسید
8 غافل از حیله اخوان منشین ای یعقوب گرگ از دشت برون آمد و یوسف بدرید
9 نه همین دل شده از ناوک مژگان تو خون نیست یک مرغ که از تیر تو در خون نتپید
10 فرق در عاشق و زاهد که گذارد جز عشق عشق تمییز دهد لاجرم از پاک و پلید