- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میآمد و خلق شهر در پی وز شرم روان ز عارضش خوی
2 دزدیده به سوی من نظر کرد کز دوست مباش بیخبر هی
3 در حال و ان یکاد برخواند هر کس که نظر فکند بر وی
4 خوبان جهان کمر ببستند در خدمت سرو دوست چون نی
5 زاهد چو لبش بدید میگفت من توبه نمیکنم از این می
6 هر جا که فتاد عکس رویش گلزار همی شکفت در پی
7 میرفت و همام در پی او فریادکنان که هجر تا کی