1 آسوده تویی چو سرو و سوسن در باغ من سوخته ام به هجرت ای چشم و چراغ
2 داری دلی از فکر اسیران فارغ دارم ز غم تو داغ دل بر سر داغ
1 تا شفقی کرده ای رخ نمکین را گل عرق آلود شرم کرده جبین را
2 وحشت دلهای آرمیده عجب نیست غمزهٔ صید افکنت گشاده کمین را
1 گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما
2 ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما
1 کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع از زبان آتشین خود گدازانم چو شمع
2 آستین نبود حریف دیده خونبار من کز تف دل آتشآلود است مژگانم چو شمع
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به