بیا که خسته دلان را تویی معاد و معاذ از جامی غزل 242

جامی

جامی

جامی

بیا که خسته دلان را تویی معاد و معاذ

1 بیا که خسته دلان را تویی معاد و معاذ بیا که حکم تو را نیست مانعی ز نفاذ

2 مده غرور به لذات خلدم ای زاهد که نیست جز به الم های عشقم استلذاذ

3 به سلک زمره اصحاب ازان سبب ره یافت که بود نقد جبل گوهر وجود معاذ

4 فکن به موج فنا رخت خود که ماهی را نگشت زآفت ساحل بغیر بحر ملاذ

5 به نامرادی عشاق کی تواند ساخت چنین که خواجه اسیر ملاهی است ملاذ

6 خیال کشف حقیقت مکن به قوت فکر که این لغت به قیاس خرد نماید شاذ

7 به عاشقان سبکرو کجا رسی جامی ز بار هستی خود ناشده خفیف الحاذ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر