1 بیا تا گویمت شرح جدایی حدیث صبر و سوز و بی نوایی
2 تو خود گفتی که:«آیم سوی فایز» ولی ترسم بمیرم تو نیای
1 مرا جان بر لب آمد از جدایی به سوی من نمی آیی، کجایی؟
2 نمی ترسی که بعد از قتل فایز بگویندت تو یار بی وفایی؟
1 به زیر پرده آن روی دلآرا بود چون شمع در فانوس پیدا
2 دل فایز چو پروانه به دورش مدامش سوختن باشد تمنا
1 بتا بیژنصفت در چه گرفتار منیژهوار اگر هستی وفادار
2 کمند زلف بگشا چون تهمتن تو فایز را ز چاه غم برون آر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به