بیا ای ساقی مهوش بده جام می رخشان از جامی غزل 715

بیا ای ساقی مهوش بده جام می رخشان

1 بیا ای ساقی مهوش بده جام می رخشان به روی شاه ابوالقاسم معزالدوله بابرخان

2 شهنشاه فلک مسند که زد از دولت سرمد قدم بر تارک فرقد علم بر طارم کیوان

3 رخش آیینه دل‌ها لبش حلال مشکل‌ها کفش دریا و ساحلها ز موجش قلزم احسان

4 ز باغ جاه او برگی ست این زنگارگون گلشن ز قصر قدر او خشتی ست این فیروزه رنگ ایوان

5 چو دارد خلق درویشانه با آیین سلطانی گدای حضرت اویند اگر درویش اگر سلطان

6 تمنای کمال مدحتش کردم خرد گفتا منه پای امل زین بیش بیرون از حد امکان

7 ز نظم دلکش جامی سرود بزم او بادا نوای عشرت باقی نوید عیش جاویدان

عکس نوشته
کامنت
comment