بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است از جامی غزل 64

بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است

1 بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است ببین ز دیده پر خون که حال دل چون است

2 نبود عاشق لیلی بغیر یک مجنون تو را به هر سر مویی هزار مجنون است

3 مرا که حال دگرگون شد از کشاکش هجر عجب مدار اگر اشک من جگرگون است

4 سخن ز حد مبر ای محتسب که مستی من نه از پیاله خورشید و خم گردون است

5 بریخت شوق تو خون دلم ز دیده بلی رود شراب ز سر چون ز ساغر افزون است

6 چه سان روم ره معنی که خون گرفته دلم خراب صورت مطبوع و شکل موزون است

7 به عشق طعنه جامی مزن که عاشق را عنان دل ز کف اختیار بیرون است

عکس نوشته
کامنت
comment