بیا بر آستان خود ببین روی نیاز من از جامی غزل 400

بیا بر آستان خود ببین روی نیاز من

1 بیا بر آستان خود ببین روی نیاز من بود کز یمن اقبالت قبول افتد نماز من

2 نخواهم چاره از کس گر چه صد بیچارگی دارم چوتو بیچاره ام خواهی که گردد چاره ساز من

3 همی رفت از جهان محمود غزنین زیر لب گویان که گر من مردم از غم جاودان بادا ایاز من

4 نمی گویم ز زلفت قصه جز شبها نهان با خود ز خط دلکشت بر روی روز افتاد راز من

5 نباشد در درازی عمر کس چون عمر من زینسان که هر تاری ز زلفت هست یک عمر دراز من

6 می آلوده پلاس میکده کردم لباس خود همین بس بر کتف دراعه دولت طراز من

7 بود کلک من از بحر حقیقت مستمد جامی منه گو معترض انگشت بر حرف مجاز من

عکس نوشته
کامنت
comment