1 بی روی تو، ای شیفته از روی تو خور دریا گردد، کنارم از خون جگر
2 در آرزویت، چو مویت اندر تابم تا بر دگری تافتی ای نور بصر
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سحرگه در جهان جان بعون مبدع اشیا مسافت قطع می کردم زلا تا حضرت الا
2 موالید و طبایع را چنان از هم جد کردم که بر سطحی مربع شد ز یک نقطه سه خط پیدا
1 ای از پی دیدار تو ام در سر چشم با مهر رخ تست مرا در خور چشم
2 از دل نگرم در تو، نه از دیده که هست دیدار تو جان و جان نیاید در چشم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به