بیا که روی تو خورشید عالم افروز از جامی غزل 131

بیا که روی تو خورشید عالم افروز است

1 بیا که روی تو خورشید عالم افروز است شبنم ز روی تو چون روز و روز فیروز است

2 شد از جمال تو فیروز روز من وان روز که خواستم شب و روز از خدای امروز است

3 شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست چنین که مشعله آه من شب افروز است

4 به تیغ غمزه اگر چاک می کنی جگرم چه غم چو ناوک مژگان تو جگردوز است

5 چنین که عشق تو زد راه پیر دانشمند چه جای طعن جوانان دانش اندوز است

6 رخی چنین خوش و آنگاه خوی بد حاشا معلم تو اگر نغلطم بدآموز است

7 تو مرد عافیتی جامی از بتان بگسل که عشق شیوه رندان عافیت سوز است

عکس نوشته
کامنت
comment