بیا بیا که صدای درای و بانگ حدی از جامی غزل 448

بیا بیا که صدای درای و بانگ حدی

1 بیا بیا که صدای درای و بانگ حدی همی دهد خبر از قرب هودج لیلی

2 بیا بیا که اگر با تو نیم جانی هست به پیش هودج لیلی نثار آن اولی

3 بغیر عشق مرا نیست دعویی به جهان خدا گواست که من صادقم درین دعوی

4 جمال یار در اغیار کی توانی دید نکرده چشم شهود از غبار غیر جلی

5 صفای مشرب رندان چه سود زاهد را نیافت بهره ز مرآت دیده اعمی

6 سماع قول الست از خودم چنان بربود که باز می نشناسم الست را ز بلی

7 ز ذوق عشق چو خالی بود سخن جامی چه سود جودت لفظ و غرابت معنی

عکس نوشته
کامنت
comment