1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
1 ما با می و مینا، سر تقوی داریم دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
2 کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند این است که نه دین و نه دنیا داریم
1 از دست غم تو، ای بت حور لقا نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
2 گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم این هر دو بباختیم و غم ماند به جا
1 علم یابد زیب از فقر، ای پسر نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر
2 مولوی را، هست دایم این گمان کان بیابد زیب ز اسباب جهان