1 بس کن از این روی نهان داشتن دل ستدن قصد به جان داشتن
2 با همه خوش بودن و با عاشقان خویشتن از عجب گران داشتن
1 دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
2 عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
1 ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
2 روئیست در آن چشم جهانی متحیر زلفی که پریشانی احوال جهانست
1 رخ و زلف و لب و چشم و خط و خال تو ای دلبر ز من بردند لهو و هوش و صبر و عیش و خواب و خور
2 مرا هست از غم و تیمار و درد و داغ هجرانت به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر