بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت از جامی غزل 207

بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت

1 بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت

2 صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت

3 پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم به صحن باغ درمهای سیم ناب انداخت

4 ز شبنم سحری غنچه بامداد پگاه گشاد پیرهن از هم بر آفتاب انداخت

5 توان بر ابر خروشنده طعنه زد به جنون ز سنگ ژاله که بر شیشه حباب انداخت

6 درون ساغر لاله چراست مشک آلود اگر نه مشک پی طیب در شراب انداخت

7 چکید نم ز هوا یا ز نظم تر جامی به گوش شاهد گل لؤلؤ خوشاب انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment