باز آی، که دل بی تو از امیر شاهی سبزواری غزل 48

امیر شاهی سبزواری

امیر شاهی سبزواری

امیر شاهی سبزواری

باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد

1 باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد

2 از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟

3 گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟ سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟

4 آن را که رسد ناوک دلدوز تو بر چشم ناکس بود ار چشم دگر پیش ندارد

5 تا عشق تو در واقعه شد رهبر شاهی فکر از خرد مصلحت اندیش ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر