بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان از جامی غزل 403

بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان کن

1 بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان کن به روی گل گل از می مجلس ما را گلستان کن

2 نباشد مفلسان شب نشین را دسترس شمعی سوی ویرانه ما آی و کار ماه تابان کن

3 به سختی می رود جان از تنم نادیده دیدارت رخت بنمای و جان دادن بر این دلخسته آسان کن

4 دل من نامه درد است و عنوان چهره پرخون اگر مضمون نمی خوانی نظر در نقش عنوان کن

5 ز خون کس به دستت رنگ و تیغت زنگ نپسندم رقیبان را به شغل کشتن عشاق فرمان کن

6 هلاک جان ما خواهی کمان ابروانت را ز مژگان تیر ساز و تیر را از غمزه پیکان کن

7 خراسان معدن عشق است و خوبی جامیا دل نه به داغ عشق خوبان یا برو ترک خراسان کن

عکس نوشته
کامنت
comment