-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
2 نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
3 بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح ولی چو دید مرا خویش را به خواب انداخت
4 ز چرخ کار به جز تاب و پیچ نیست خوش آن که پیکرش را به گرداب می به تاب انداخت
5 گهی فغان که کند ابر لرزه دان به یقین که آه سرد من آن لرزه در سحاب انداخت
6 اگر نه رند ز جلاد غم گریخته بود چرا به میکده خود را به صد شتاب انداخت
7 چه غم ز خاک مذلت چو خویش را فانی به خاک درگه شاه فلک جناب انداخت