- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
2 ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد بگویم شمهای با تو ترا معلوم گردانم
3 به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من گواه آری روا باشد حریف آب دندانم
4 مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم
5 یکی دریای خون دانم که آنرا دیده میگویم یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم