- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا، که عمر من خاکسار میگذرد مدار منتظرم، روزگار میگذرد
2 بیا، که جان من از آرزوی دیدارت به لب رسید و غم دل فگار میگذرد
3 بیا، به لطف ز جان به لب رسیده بپرس که از جهان ز غمت زار زار میگذرد
4 بر آن شکسته دلی رحم کن ز روی کرم که ناامید ز درگاه یار میگذرد
5 چه باشد ار بگذاری که بگذرم ز درت؟ که بر درت ز سگان صدهزار میگذرد
6 مکش کمان جفا بر دلم، که تیر غمت خود از نشانهٔ جان بیشمار میگذرد
7 من ار چه دورم از درگهت دلم هر دم بر آستان درت چندبار میگذرد
8 ز دل که میگذرد بر درت بپرس آخر: که آن شکسته برین در چه کار میگذرد
9 مکش چو دشمنم، ای دوست ز انتظار، بیا که این نفس ز جهان دوستدار میگذرد
10 به انتظار مکش بیش ازین عراقی را که عمر او همه در انتظار میگذرد