بیا که ملک جمال تو را، زوال از سلمان ساوجی غزل 112

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد

1 بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد

2 ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد

3 نسیم « سلمه الله » اگر چه بود سقیم به من رسید و من خسته را، سلامت داد

4 مرا تو جان عزیزی و جان توست، عزیز هزار جان عزیزم، فدای جان تو باد

5 مزاج سر و تو را استقامتی است، تمام ز هیچ باد و هواییش، انحراف مباد

6 قد بلند تو از بهر جان درازی خویش بسی چو سرو سهی کرد بندگان، آزاد

7 از آنک جشم من از طلعت تو محجوب است چو اشک مردم چشم خودم، ز چشم افتاد

8 همی کند به دعاهای نیمه شب، یادت به پرسشی چه شود گر کنی، ز سلمان یاد

عکس نوشته
کامنت
comment