1 بیا جانا که دنیا را وفا نیست جوی راحت در این محنت سرانیست
2 در این ره هر چه فایز دیده بگشود زهمراهان اثر جز نقش پا نیست
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست
2 ز فایز پرس حسنش پای تا سر که شبها رنج بی خوابی کشیده ست
1 به زیر زلف مشکین عارض یار نمایان چون قمر اندر شب تار
2 چنان جلوه کند بر چشم، فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار