بیا که مملکت دیده ام از جهان ملک خاتون غزل 369

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بیا که مملکت دیده ام خیال گرفت

1 بیا که مملکت دیده ام خیال گرفت ز صحبت شب هجران مرا ملال گرفت

2 از آن دو چشم جهان خیره گشت از رویت که آفتاب جهان نور از آن جمال گرفت

3 نگار شوخ من اندر فراق می کوشد از آن جهت شب وصلش چنین زوال رفت

4 مه دو هفته چو طاق دو ابروان تو دید ز غم بکاست چنین شیوه ی هلال گرفت

5 وصال چون متصوّر نمی شود چه کنم دلم برفت و از آن دامن خیال گرفت

6 نظر بدان رخ چون ماه کرد مردم چشم دو دیده در سر من زان سبب کمال گرفت

7 حسود جاه تو چون پرده ی مخالف زد ز چرخ بین تو که چون عود گوشمال گرفت

8 گرفت ماه وصالش به طالع مریخ نشد گشوده همانا که در و بال گرفت

9 سرشک خون ز دو دیده به دامنم بدوید ز هجر و دست امیدم به روی حال گرفت

10 سپیده دم چو بدیدم جمال جان آرات سپیده دم چو بدیدم جمال جان آرات

11 پریده بود مرا مرغ دل ز سینه و باز به دام و دانه ی آن هر دو زلف و خال گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment