-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
2 هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک
3 کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟ کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟
4 دلم، که خون جگر میخورد ز دست غمت، در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک
5 کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک
6 نه هیچ کیسهبری همچو طرهات طرار نه هیچ راهزنی همچو غمزهات چالاک
7 به طره صید کنی صدهزار دل هر دم به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک
8 دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک